​مقاله تحلیلی توافق‌نامه‌های همکاری امنیتی خلیج فارس (۱۹۹۱ تاکنون)
تحلیل سیاسی، امنیتی و رسانه‌ای از نقش ایالات متحده در بازتعریف نظم منطقه‌ای خلیج فارس


توافق‌نامه‌های همکاری امنیتی خلیج فارس (۱۹۹۱ تاکنون):
از تضمین ثبات تا مهندسی وابستگی
تحلیل سیاسی، امنیتی و رسانه‌ای از نقش ایالات متحده در بازتعریف نظم منطقه‌ای خلیج فارس


​​​​​​​  مقدمه: پایان جنگ و آغاز وابستگی  

بحران خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ نه‌تنها یکی از بزرگ‌ترین تحولات نظامی قرن بیستم در خاورمیانه بود، بلکه نقطه عطفی در شکل‌گیری نظمی امنیتی شد که تا امروز استمرار یافته است. در ظاهر، ایالات متحده با شعار «آزادسازی کویت» وارد جنگ شد؛ اما در باطن، هدف اصلی واشنگتن بازطراحی ساختار قدرت در منطقه‌ای بود که پیش از آن، میان سه قطب عراق، ایران و عربستان در نوعی موازنه ناپایدار قرار داشت.

پایان جنگ با خروج نیروهای عراقی از کویت، آغاز مرحله‌ای تازه از نفوذ مستقیم آمریکا در خلیج فارس بود. برای نخستین‌بار، واشنگتن توانست با توجیه ضرورت دفاع از «امنیت جمعی خلیج»، ده‌ها هزار نیرو، ناو، و تجهیزات نظامی را به‌طور دائم در خاک کشورهای عربی مستقر کند. در فاصله ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۵، سلسله‌ای از توافق‌نامه‌های امنیتی دوجانبه میان آمریکا و دولت‌های عضو شورای همکاری خلیج فارس (GCC) امضا شد که هدف رسمی آن «حفاظت از مرزهای جنوبی جهان عرب» بود؛ اما در عمل، پایه‌های یک نظم وابسته به حضور آمریکا را بنا نهاد.
در این دوره، معادله امنیت منطقه‌ای به‌جای «دفاع از درون»، به «دفاع از بیرون» تغییر یافت. همان روندی که بعدها، در پیمان‌های اسلو و ابراهیم، در سطح سیاسی تکرار شد: صلح و امنیت نه از طریق توان داخلی، بلکه از طریق واگذاری تصمیم و حاکمیت امنیتی به قدرتی خارجی.

  ۲. شکل‌گیری پیمان‌های امنیتی جدید  

پس از پایان عملیات طوفان صحرا، واشنگتن با سرعت چشمگیری به امضای قراردادهای دفاعی با کشورهای خلیج فارس پرداخت. این قراردادها، که عمدتاً محرمانه و دوجانبه بودند، ساختار دفاعی هر کشور را به‌شدت با نیروهای آمریکایی گره زدند.
​​​​​​​
عربستان سعودی: توافقنامه دفاعی ۱۹۹۱، که به موجب آن ایالات متحده اجازه یافت چندین پایگاه هوایی (از جمله پایگاه شاهزاده سلطان در ریاض) را برای استقرار نیروهایش به‌طور موقت – و سپس دائمی – در اختیار داشته باشد.
کویت: پیمان همکاری دفاعی ۱۹۹۱، شامل آموزش نظامی، تبادل اطلاعات و اجازه استقرار نیروهای آمریکایی تا سقف ۱۳ هزار نفر.
بحرین: توافق دفاعی ۱۹۹۱ که به تأسیس ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا انجامید و عملاً بحرین را به مرکز فرماندهی عملیات دریایی آمریکا در خلیج بدل کرد.
قطر: توافق ۱۹۹۲ که بعدها منجر به ایجاد پایگاه هوایی العُدید شد؛ پایگاهی که به‌عنوان بزرگ‌ترین مرکز نظامی آمریکا در خاورمیانه شناخته می‌شود.
امارات متحده عربی و عمان: هر دو در فاصله ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۴ توافق‌های دفاعی امضا کردند که به نیروهای آمریکایی دسترسی به بنادر و فرودگاه‌های نظامی را فراهم می‌کرد.
در ظاهر، هدف این توافق‌ها حفاظت از منطقه در برابر تهدیدات مشترک – به‌ویژه ایران و عراق – بود، اما در عمل به ایجاد یک کمربند نظامی آمریکایی در اطراف خلیج فارس منجر شد که نه‌تنها حضور نظامی واشنگتن را تثبیت کرد، بلکه کنترل جریان انرژی، تجارت و حتی سیاست داخلی کشورهای میزبان را نیز تحت تأثیر قرار داد.
ایالات متحده در این فرآیند موفق شد آنچه را در ادبیات امنیتی به «نظام وابستگی دفاعی» شناخته می‌شود، در منطقه‌ای پیاده کند که پیش‌تر با تکیه بر توان داخلی و همکاری‌های عربی اداره می‌شد.

  ۳. استراتژی واشنگتن: مهندسی وابستگی  

راهبرد آمریکا پس از ۱۹۹۱ نه صرفاً ایجاد امنیت، بلکه مهندسی ساختاری وابستگی در سطوح نظامی، اقتصادی و اطلاعاتی بود. ایالات متحده با تکیه بر سه محور این وابستگی را نهادینه کرد:

نهادینه‌سازی ترس: رسانه‌های آمریکایی و غربی، از طریق روایت تهدید دائمی ایران و «بازگشت صدام»، فضا را برای پذیرش حضور نظامی آمریکا آماده کردند. در واقع، هراس امنیتی به ابزاری برای توجیه وابستگی تبدیل شد.

تجاری‌سازی امنیت: فروش تسلیحات به‌عنوان مؤلفه اصلی این پیمان‌ها، یکی از پرسودترین صنایع برای واشنگتن شد. میان سال‌های ۱۹۹۱ تا ۲۰۲۰، بیش از ۵۰۰ میلیارد دلار قرارداد تسلیحاتی میان آمریکا و شش کشور خلیج فارس منعقد شد (بر اساس گزارش SIPRI 2021).
​​​​​​​
کنترل زیرساخت اطلاعاتی و فرماندهی: حضور مستشاران آمریکایی در ساختارهای دفاعی و اطلاعاتی کشورهای عربی، عملاً استقلال تصمیم‌گیری نظامی آن‌ها را محدود کرد.
به این ترتیب، ایالات متحده نه تنها تضمین‌کننده امنیت منطقه شد، بلکه به طراح و ناظر نهایی نظم جدید خلیج فارس تبدیل گشت. هرگونه تلاش برای استقلال دفاعی یا اتحاد منطقه‌ای، بدون هماهنگی با واشنگتن، با فشار سیاسی، اقتصادی و رسانه‌ای روبه‌رو می‌شد.
در نهایت، این پیمان‌ها امنیت را به کالایی قابل خرید و فروش بدل کردند و مفهوم «صلح» را از بستر اخلاقی و بومی خود جدا ساختند. امنیت دیگر نه یک وضعیت طبیعی، بلکه قراردادی بود که در دفترهای پنتاگون نوشته می‌شد.
​​​​​​​


  ۴. رسانه و روایت صلح: امنیت در پوشش ثبات  

در تمام سه دهه گذشته، نقش رسانه‌ها در مشروعیت‌بخشی به حضور نظامی ایالات متحده در خلیج فارس، کمتر از قدرت سخت واشنگتن نبوده است. همان‌طور که بمب‌افکن‌های آمریکایی آسمان منطقه را پوشش دادند، شبکه‌های تلویزیونی و پلتفرم‌های خبری غربی، ذهن مخاطبان را از معنای واقعی صلح و امنیت تهی کردند.

از نخستین روزهای بحران ۱۹۹۱، روایت غالب در رسانه‌های آمریکایی – به‌ویژه CNN، BBC و The New York Times – بر این محور بنا شد که «خلیج فارس بدون حضور آمریکا در معرض فروپاشی است». این روایت با بهره‌گیری از زبان تصویری و روان‌شناسی جنگ، ترس را به بخشی از حافظه جمعی مخاطبان خاورمیانه تبدیل کرد. تصاویر انفجارها، نفت‌سوزی‌ها و پرچم‌های آمریکا که در کنار آوار کویت به اهتزاز درآمدند، بنیانی عاطفی ساختند که بعدها در ذهن افکار عمومی عربی نیز به‌عنوان نماد «رهایی» بازتولید شد.

اما پس از پایان جنگ، زمانی که نیروهای آمریکایی نه‌تنها خاک منطقه را ترک نکردند بلکه در آن ریشه دواندند، مأموریت رسانه‌ها از نمایش جنگ برای صلح به نمایش صلح از طریق جنگ تغییر یافت. مستندها و گزارش‌های خبری با محورهایی چون «همکاری استراتژیک»، «آموزش نظامی مشترک» و «جنگ علیه تروریسم» ساخته شدند تا استمرار حضور آمریکا نه به‌عنوان اشغال، بلکه به‌عنوان ضرورت امنیتی نمایش داده شود.

در همین راستا، رسانه‌های عربی نزدیک به غرب نیز نقش مکمل این تصویرسازی را ایفا کردند. شبکه‌هایی چون العربیه (وابسته به عربستان سعودی) و اسکای نیوز عربی (مستقر در ابوظبی) عملاً به تریبون‌های رسمی توجیه سیاست‌های امنیتی آمریکا در منطقه تبدیل شدند. در تولیدات خبری و مستندهای این رسانه‌ها، حضور نظامی واشنگتن غالباً با واژگانی چون «شراکت»، «هم‌پیمانی برای ثبات» و «صلح پایدار» توصیف می‌شود؛ در حالی‌که هیچ اشاره‌ای به هزینه‌های انسانی، مالی و فرهنگی این حضور نمی‌شود.

نمونه بارز این روند را می‌توان در پوشش رسانه‌ای تأسیس پایگاه العدید در قطر مشاهده کرد. در گزارش‌های رسمی الجزیره انگلیسی (Al Jazeera English) این پایگاه «ستون صلح منطقه» نام گرفت، در حالی که تحلیل‌گران مستقل همان زمان هشدار دادند که این حضور نظامی، در عمل قطر را به یکی از نقاط وابسته‌ترین به پنتاگون در جهان بدل کرده است.
از منظر نظریه انتقادی رسانه، این بازنمایی‌ها بخشی از «دیپلماسی تصویری» آمریکا هستند؛ یعنی استفاده از قدرت نرم تصویری برای مشروعیت‌بخشی به قدرت سخت نظامی. در این چارچوب، تصویر سرباز آمریکایی که در کنار کودک کویتی لبخند می‌زند، نه بازتاب واقعیت، بلکه ابزاری برای بازسازی مشروعیت ژئوپلیتیکی واشنگتن است.

از سوی دیگر، در رسانه‌های غربی، روایت‌های انتقادی به‌ندرت مجال انتشار یافتند. صدای روزنامه‌نگاران مستقلی مانند رابرت فیسک یا جان پیلجر که از تبدیل خلیج فارس به «پایگاه جهانی نفت و اسلحه» انتقاد کردند، در میان انبوه تبلیغات رسمی گم شد. نتیجه این مهندسی رسانه‌ای آن بود که صلح و امنیت به مفاهیمی رسانه‌ای بدل شدند، مفاهیمی که ارزش‌شان نه در واقعیت سیاسی، بلکه در قدرت بازنمایی تصویری تعریف می‌شد.

در نهایت، رسانه‌ها با زبانی هوشمندانه و واژگانی خنثی، سیاستی نظامی را به‌عنوان فرآیند صلح جا زدند. به این ترتیب، بیننده عرب یا غربی نه با صحنه اشغال، بلکه با تصویری از «همکاری امنیتی» روبه‌رو شد. واقعیت اما این بود که زیر لایه‌های این تصویر، شبکه‌ای از پایگاه‌ها، قراردادهای محرمانه و وابستگی‌های اقتصادی شکل گرفته بود که استقلال سیاسی و فرهنگی کشورهای میزبان را به تدریج فرسود.
​​​​​​​


  ۵. اقتصاد تسلیحات و دیپلماسی نفت  

اگر رسانه‌ها وظیفه بازسازی ذهنی مفهوم صلح را بر عهده داشتند، اقتصاد تسلیحات و نفت، ستون فقرات مادی این «نظم امنیتی آمریکایی» در خلیج فارس بود. از سال ۱۹۹۱ تاکنون، هرگاه سخن از امنیت منطقه‌ای به میان آمده، در عمل به معنای امضای قراردادهای تسلیحاتی و انرژی بوده است؛ قراردادهایی که میلیاردها دلار از درآمد نفتی کشورهای عربی را مستقیماً به حساب صنایع نظامی آمریکا سرازیر کردند.

بر اساس گزارش مؤسسه بین‌المللی پژوهش‌های صلح استکهلم (SIPRI)، بین سال‌های ۱۹۹۱ تا ۲۰۲۲، کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس در مجموع بیش از ۱.۱ تریلیون دلار برای خرید تسلیحات هزینه کرده‌اند؛ از جنگنده‌های F-15 و F-35 گرفته تا سامانه‌های پاتریوت، تانک‌های آبرامز و ناوهای جنگی. سهم ایالات متحده از این بازار بیش از ۶۰ درصد بوده است.
در واقع، آمریکا با هوشمندی راهبردی، امنیت را از یک مفهوم سیاسی به یک کالای تجاری تبدیل کرد. در چارچوب این مدل، کشورهایی چون عربستان، امارات و قطر نه صرفاً مشتریان نظامی، بلکه شرکای اقتصادی در بقای صنایع دفاعی آمریکا شدند. به بیان دیگر، صلح و امنیت خلیج فارس به‌طور مستقیم به چرخش اقتصادی مجتمع‌های تسلیحاتی در واشنگتن، تگزاس و ویرجینیا گره خورد.

امنیتِ وارداتی و نفتِ تضمینی
در مقابل، این وابستگی نظامی، واشنگتن را قادر ساخت تا دسترسی پایدار به منابع انرژی خلیج فارس را بدون هزینه سیاسی مستقیم حفظ کند. ایالات متحده، به‌ویژه پس از جنگ خلیج فارس، قراردادهای نفتی متعددی را با کشورهایی چون کویت، عربستان و امارات امضا کرد که در ظاهر ماهیت اقتصادی داشتند اما در باطن تضمین امنیت عرضه انرژی در چارچوب نظم آمریکایی را هدف قرار داده بودند.

بدین‌ترتیب، هر پایگاه نظامی در خاک کشورهای عربی، نه‌تنها پاسدار امنیت سیاسی، بلکه نگهبان جریان مستمر نفت به بازار جهانی بود. پنتاگون و شرکت‌های نفتی چندملیتی عملاً در دو بازوی یک پروژه ژئوپلیتیکی واحد عمل می‌کردند: اولی امنیت فیزیکی مسیرها را تضمین می‌کرد، دومی امنیت اقتصادی منافع را.

دیپلماسی نفت: قدرت نرم در خدمت سلطه سخت
از سوی دیگر، دیپلماسی نفت به ابزاری برای کنترل تصمیم‌های سیاسی کشورهای خلیج بدل شد. در دهه ۱۹۹۰، وزارت خارجه آمریکا و شرکت‌هایی چون ExxonMobil و Chevron نقش فعالی در تنظیم سیاست‌های صادراتی عربستان و کویت داشتند. هرگونه افزایش یا کاهش تولید نفت، به‌طور غیرمستقیم در هماهنگی با منافع انرژی واشنگتن انجام می‌گرفت.
ایالات متحده با استفاده از اهرم‌های مالی و امنیتی، ساختاری ایجاد کرد که در آن امنیت، نفت و سلاح به سه ضلع یک مثلث وابستگی تبدیل شدند. این وابستگی نه‌تنها استقلال اقتصادی کشورهای عربی را کاهش داد، بلکه آن‌ها را در معرض فشارهای سیاسی مستقیم قرار داد. نمونه روشن آن را می‌توان در پرونده جنگ یمن دید: صادرات تسلیحات به عربستان سعودی، با وجود انتقادات شدید بین‌المللی، به دلیل پیوند استراتژیک نفتی و امنیتی ادامه یافت.
​​​​​​​
هژمونی پنهان در پوشش همکاری
در ظاهر، این همکاری‌ها به‌عنوان «شراکت‌های اقتصادی-دفاعی» معرفی می‌شدند، اما در عمل، آمریکا از طریق کنترل زنجیره تأمین قطعات، آموزش نظامی و نگهداری تجهیزات، وابستگی دائمی ایجاد کرد. هیچ‌یک از کشورهای خلیج نمی‌توانند بدون حضور فنی و لجستیکی آمریکا، ناوگان‌های نظامی یا سامانه‌های پدافندی خود را فعال نگه دارند.
به این ترتیب، امنیت منطقه به شبکه‌ای از قراردادهای فنی و مالی تبدیل شد که خروج از آن تقریباً ناممکن است. آمریکا با فروش تسلیحات، «امنیت را صادر» و در ازای آن، «نفت را تضمین» می‌کند. این رابطه دوطرفه، محور اصلی استراتژی حضور بلندمدت ایالات متحده در خلیج فارس است؛ رابطه‌ای که از دید بسیاری از ناظران، نه بر پایه اعتماد، بلکه بر اساس مدیریت ترس و نیاز بنا شده است.
​​​​​​​


  ۶. پیامدهای فرهنگی و ژئوپلیتیکی: از همبستگی عربی تا بحران هویت امنیتی  

توافق‌نامه‌های امنیتی خلیج فارس، اگرچه در ظاهر پاسخی به تهدیدهای منطقه‌ای پس از جنگ کویت بودند، اما در عمق خود، منجر به دگرگونی‌های بنیادینی در بافت فرهنگی، سیاسی و ژئوپلیتیکی منطقه شدند. این پیمان‌ها نه‌تنها ساختار قدرت را تغییر دادند، بلکه درک ملت‌ها از مفهوم امنیت و استقلال را نیز بازتعریف کردند.

۱. فروپاشی ایده همبستگی عربی
پیش از دهه ۱۹۹۰، گفتمان غالب در جهان عرب بر محور «همبستگی و دفاع مشترک» استوار بود.
از زمان تأسیس اتحادیه عرب (۱۹۴۵) تا دوران ناصریسم در دهه ۱۹۶۰، امنیت عربی به‌عنوان مفهومی جمعی و مبتنی بر استقلال منطقه‌ای تعریف می‌شد. اما با ورود ایالات متحده به قلب سازوکار دفاعی کشورهای خلیج، این ایده به‌تدریج فروپاشید.
هر کشور عربی به‌جای تکیه بر ظرفیت‌های مشترک یا پیمان‌های منطقه‌ای، با واشنگتن وارد مذاکرات دوجانبه شد. نتیجه، شکل‌گیری امنیت‌های جزیره‌ای و متفرق بود که نه تنها روح همکاری عربی را از میان برد، بلکه رقابت پنهان میان پایتخت‌های خلیج را تشدید کرد.
در این میان، شورای همکاری خلیج فارس (GCC) نیز که می‌توانست به‌عنوان نهاد همگرایی امنیتی عمل کند، عملاً به ابزار هماهنگی سیاست‌های آمریکایی بدل شد. نشست‌های دفاعی این شورا بیشتر بر هماهنگی با پنتاگون متمرکز بود تا تعریف راهبرد امنیتی مستقل.

۲. بحران هویت امنیتی و فرهنگی
تسلط گفتمان «امنیت وارداتی» باعث شد که ملت‌های خلیج، به‌ویژه نسل‌های پس از ۱۹۹۱، امنیت را نه به‌عنوان حق طبیعی دولت‌ها، بلکه به‌عنوان کالایی وارداتی از غرب درک کنند. حضور مستمر نیروهای خارجی، تغییر در نظام‌های آموزشی نظامی، و اشباع رسانه‌ها از واژگان فنی-نظامی غربی، به تدریج نوعی بحران هویت امنیتی ایجاد کرد.
در این فضا، امنیت با ابزارهای خارجی و تکنولوژی غربی معنا یافت و نه با انسجام اجتماعی یا توان ملی. نتیجه این روند، شکاف میان ملت و دولت بود: در حالی که دولت‌ها حضور آمریکا را تضمین امنیت معرفی می‌کردند، افکار عمومی بخش بزرگی از جامعه عربی آن را نشانه وابستگی و از دست رفتن عزت ملی می‌دانستند.
نمونه‌ای از این شکاف را می‌توان در اعتراضات پراکنده‌ای دید که در بحرین (۲۰۱۱) و کویت (۲۰۱۲) شکل گرفتند، جایی که بخشی از شعارها مستقیماً به مخالفت با حضور نظامی خارجی اشاره داشتند. حتی در عربستان سعودی، نخبگان مذهبی و فرهنگی در دهه ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ بارها نسبت به «تبدیل سرزمین مقدس به پایگاه بیگانه» هشدار دادند.
​​​​​​​
۳. ژئوپلیتیک وابستگی و توازن مهندسی‌شده
در سطح کلان‌تر، ایالات متحده از این شبکه امنیتی برای مهندسی ژئوپلیتیک خلیج فارس بهره برد. به‌جای ایجاد توازن قدرت میان کشورهای منطقه، واشنگتن با سیاست «مدیریت تضاد» عمل کرد:
هر کشور احساس می‌کرد در برابر دیگری آسیب‌پذیر است، بنابراین به حمایت بیشتر از آمریکا نیاز دارد.
این وضعیت نوعی وابستگی متقابل ناسالم ایجاد کرد:
عربستان از قدرت نظامی ایران بیم دارد؛
قطر از نفوذ عربستان و امارات؛
بحرین از ناآرامی داخلی؛

و همه آن‌ها از احتمال خروج آمریکا از منطقه.
در چنین شرایطی، هیچ پروژه امنیت جمعی واقعی شکل نگرفت و مفهوم «استقلال دفاعی اسلامی» عملاً کنار گذاشته شد. ایالات متحده توانست توازن ظاهری برقرار کند، اما این توازن، نه بر پایه همکاری، بلکه بر اساس ترس متقابل بنا شده است.

۴. تغییر در نقشه فرهنگی و رسانه‌ای منطقه
نفوذ امنیتی آمریکا تنها در سطح نظامی نماند؛ بلکه به لایه‌های فرهنگی و رسانه‌ای نیز نفوذ کرد. گسترش رسانه‌های وابسته به دولت‌های متحد واشنگتن – مانند العربیه و اسکای نیوز عربی – روایت‌های غرب‌محور از امنیت را نهادینه کردند. فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی با مضامین ضدایرانی، ضدتروریستی و حامی ائتلاف‌های نظامی، به تدریج جایگزین گفتارهای همبستگی اسلامی شدند.
از این منظر، امنیت آمریکایی به پروژه‌ای فرهنگی تبدیل شد: بازسازی ذهن ملت‌ها برای پذیرش حضور دائمی نیروی خارجی، با زبان رسانه و سرگرمی. این همان چیزی است که در نظریه قدرت نرم جوزف نای از آن به‌عنوان «نهادینه‌سازی سلطه از درون فرهنگ» یاد می‌شود.​​​​​​​
​​​​​​​


  نتیجه‌گیری:  
صلحی که به سلطه انجامید.


بررسی توافق‌نامه‌های امنیتی خلیج فارس از سال ۱۹۹۱ تاکنون نشان می‌دهد که ورود گسترده آمریکا به معادلات امنیتی منطقه نه صرفاً پاسخی به بحران‌ها، بلکه طراحی حساب‌شده‌ای برای مهندسی وابستگی بوده است. پیمان‌های دوجانبه با کشورهای عرب حوزه خلیج فارس، هرچند با شعار «امنیت جمعی» توجیه می‌شدند، در عمل ساختار دفاعی بومی را تضعیف و شبکه نظامی و لجستیکی آمریکایی را در قلب منطقه نهادینه کردند.
​​​​​​​
این وابستگی امنیتی با روایت‌های رسانه‌ای هماهنگ، هم در رسانه‌های غربی و هم شبکه‌های عربی، به شکل یک «صلح تثبیت‌شده» تصویر شد، در حالی که حضور نظامی و دیپلماسی تسلیحاتی آمریکا، همزمان با مدیریت منابع نفتی، به بازتولید نفوذ و سلطه اقتصادی و ژئوپلیتیکی انجامید. اقتصاد تسلیحات و دیپلماسی نفت، در کنار شبکه گسترده پایگاه‌ها، مفهوم «امنیت از طریق تجارت» را به یک راهبرد عملی تبدیل کرد و نشان داد که منافع اقتصادی و نظامی آمریکا در خلیج فارس همواره در اولویت بوده‌اند.
پیامدهای فرهنگی و ژئوپلیتیکی این روند نیز قابل توجه است: هویت امنیتی جمعی کشورهای خلیج فارس تضعیف شد، همبستگی عربی کاهش یافت، و شکاف میان دولت‌ها و ملت‌ها گسترش یافت. امنیت، که قرار بود به‌عنوان یک ارزش جمعی شکل گیرد، به ابزار کنترل و قیمومیت تبدیل شد و صلح ظاهری، زمینه‌ساز سلطه عملی شد.
در نهایت، تجربه خلیج فارس نمونه‌ای از این واقعیت است که توافق‌های امنیتی گسترده، حتی اگر با شعار ثبات و حفاظت ارائه شوند، می‌توانند به بازتولید وابستگی، تمرکز قدرت خارجی، و محدود شدن توانمندی‌های دفاعی محلی بینجامند. این درس کلیدی برای تحلیل‌های آینده خاورمیانه و معماری امنیتی آن، هشدار آشکاری درباره تفاوت میان امنیت واقعی و امنیت مهندسی‌شده ارائه می‌دهد.​​​​​​​


تهیه و تنظیم: مهدی جمالیان
​​​​​​​