سیاست حافظه در صهیونیسم
بخش اول  
از حافظه قربانی تا منطق خشونت: چگونه اسرائیل از هولوکاست برای توجیه سرکوب امروز استفاده میکند؟
در باب راستیآزمایی هولوکاست، نقدها و دیدگاههای متفاوتی وجود دارد که در مقالهای مستقل، با ارجاع به اسناد تاریخی، بهتفصیل به آنها پرداخته خواهد شد. با این حال، در این تحلیل، فرض را بر صحت روایت تاریخی هولوکاست میگذاریم — نه برای تأیید یا رد آن، بلکه برای بررسی چگونگی بهرهبرداری صهیونیسم از این واقعه در شکلدهی به راهبردهای جهانی خود.
فرض کنیم در جهان معاصر، هیچ رخدادی به اندازهی هولوکاست در شکلدهی به وجدان اخلاقی غرب تأثیرگذار نبوده است. بنا به ادعای صهیونیست ها کشتار شش میلیون یهودی در جریان جنگ جهانی دوم، بهدرستی بهعنوان یکی از فاجعهبارترین رخدادهای تاریخ بشر شناخته شد؛ فاجعهای که ظاهرا وجدان اروپا را لرزاند و به بازتعریف مفاهیمی چون «شر مطلق»، «مسئولیت اخلاقی» و «بیتفاوتی جهانیان» انجامید.
اما همین حافظهی جمعی، که قرار بود درسی برای جلوگیری از تکرار رنج و خشونت باشد، بهتدریج به ابزاری برای مشروعیتبخشی به نوعی خشونت نوین بدل شد — خشونتی که اینبار نه از سوی نژادپرستان اروپایی، بلکه در قالب قدرت دولت نامشروع اسرائیل اعمال میشود.
 
حافظه بهمثابه سرمایهٔ سیاسی  
پس از ۱۹۴۵، غرب نه تنها در برابر رنج یهودیان احساس گناه کرد، بلکه این گناه را به بنیان سیاست خاورمیانهای خود بدل ساخت. تأسیس اسرائیل در ۱۹۴۸ با پشتیبانی مستقیم قدرتهای اروپایی و ایالات متحده، نه فقط پروژهای استعماری، بلکه پاسخی نمادین به کابوس هولوکاست بود. در نگاه غربی، بازگشت یهودیان به «سرزمین موعود» بهمنزلهی ترمیم یک زخم تاریخی تلقی شد؛ زخمی که اروپا خود عامل آن بود، اما هزینهی جبرانش را مردم فلسطین پرداختند.
از همان آغاز، گفتمان رسمی اسرائیل بر دوگانهای اخلاقی استوار بود: «ما قربانیان تاریخیم» و «از این پس اجازه نخواهیم داد بار دیگر قربانی شویم».
این دوگانه، هرگونه خشونت پیشدستانه را به دفاع مشروع بدل کرد. نسلهای بعدی رهبران اسرائیل، از بنگوریون تا نتانیاهو، بر این محور سخن گفتند: هر اقدام نظامی، هر دیوار، هر محاصره و هر بمباران، نه تجاوز، بلکه تلاشی است برای جلوگیری از «هولوکاستی دیگر» .
 
انحصار رنج و سکوت دیگران  
در جهان غرب، هولوکاست به مرکز ثقل اخلاقی بدل شد. هر بحثی درباره ظلم، اشغال یا استعمار ناگزیر باید از این نقطه عبور کند. هر قیاسی با هولوکاست، بهویژه اگر برای توضیح رنج فلسطینیان باشد، با اتهام «نسبیسازی شر مطلق» مواجه میشود. نتیجه روشن است: رنج یهودیان جهانی است، اما رنج فلسطینیان محلی و حاشیهای باقی میماند.
در رسانهها، موزهها و آموزش عمومی، حافظهی هولوکاست به میراثی مقدس تبدیل شده است. لابیهای صهیونیستی و نهادهای حامی اسرائیل، این حافظه را نه فقط به یادبود قربانیان، بلکه به سپری سیاسی بدل کردهاند. در فضای عمومی غرب، انتقاد از سیاستهای اسرائیل بهسرعت بهعنوان انکار هولوکاست یا یهودستیزی تعبیر میشود. این سازوکار روانی، اسرائیل را از پاسخگویی اخلاقی مصون کرده است.
 
سیاستِ قربانی بودن  
هولوکاست برای اسرائیل صرفاً یک خاطرهی تاریخی نیست، بلکه ستون ایدئولوژیک هویت ملی است. روایت رسمی اسرائیل، تاریخ یهود را از اسارت مصر تا آشویتس و از آنجا تا تأسیس دولت یهود در خطی واحد تصویر میکند: تاریخ نجات.
این تداوم اسطورهای، خشونت علیه فلسطینیان را نه بهعنوان تجاوز، بلکه بهعنوان ادامهی همان «بقای ملی» توجیه میکند.
در همین چارچوب است که ارتش اسرائیل خود را «ارتش دفاعی اسرائیل» مینامد، حتی زمانی که به غزه حمله میکند و هزاران غیرنظامی را میکشد. دفاع، کلمهای است که در سیاست اسرائیل معنایی مقدس یافته؛ دفاع از ملت قربانی، دفاع از حافظه، دفاع از حق زیستن. اما در عمل، این دفاع همواره با اشغال، تخریب، کشتار ده ها هزار زن و کودک بی دفاع و بیخانمانی همراه بوده است.
 
اخلاق گزینشی غرب  
غرب که خود سازندهی ایدهی «هرگز دوباره» بود، بهطرز تناقضآمیزی، در برابر «تکرار رنج در چهرهای دیگر» سکوت کرده است. همان وجدان جمعی که پس از ۱۹۴۵ شکل گرفت، امروز در برابر نابودی خانههای فلسطینیان، محاصرهی غزه و قتلعامهای مکرر، واکنشی سرد دارد. گویی رنج مشروع تنها رنجی است که به نفع نظم غربی سخن میگوید.
در نتیجه، سیاست حافظه در غرب به سیاست فراموشی بدل شده است: فراموشی استعمار، فراموشی اشغال، فراموشی اینکه قربانی دیروز میتواند در ساختار قدرت امروز به عامل خشونت تبدیل شود.
 
از قربانی تا حاکم  
مسئله در اینجا شخص یا ملت خاصی نیست، بلکه منطق سیاسیای است که از رنج تغذیه میکند. اسرائیل در هفت دهه گذشته توانسته است از جایگاه قربانی به موقعیتی دست یابد که خود تعیین میکند چه کسی قربانی است و چه کسی تروریست. حافظهی قربانی بودن به ابزار سلطه تبدیل شده است.
بهبیان دقیقتر: اسرائیل از گذشتهٔ قربانیانش برای توجیه خشونت حال حاضرش استفاده میکند. این جابجایی تاریخی، بزرگترین پارادوکس قرن بیستم است. زیرا هولوکاست که قرار بود انسان را نسبت به تکرار شر حساستر کند، اکنون در خدمت بیحسی اخلاقی نسبت به رنج دیگران قرار گرفته است.
 
 
صهیونیسم از همان آغاز نه فقط پروژهای سیاسی و نظامی، بلکه پروژهای حافظهساز بود. هدف آن، شکل دادن به «حافظهٔ جهانی از یهود» و کنترل معنای تاریخی رنج، تا بتواند از آن بهعنوان پشتوانهٔ مشروعیت دولت اسرائیل استفاده کند.