پیمان ابراهیم؛
صلحی در خدمت قدرت
تحلیلی انتقادی از سیاست، رسانه و ژئوپلیتیک پشت توافقی که نظم خاورمیانه را بازتعریف کرد.
۱. مقدمه:
صلحی که در کاخ سفید متولد شد
در ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۰، در مراسمی باشکوه در کاخ سفید، «پیمان ابراهیم» (Abraham Accords) میان اسرائیل، امارات متحده عربی و بحرین، با میانجیگری ایالات متحده آمریکا امضا شد. این توافق از سوی دونالد ترامپ، رئیسجمهور وقت آمریکا، بهعنوان «نقطه عطفی تاریخی در مسیر صلح خاورمیانه» معرفی گردید؛ اما در ورای لبخندها، پرچمها و دستهای فشرده، روندی پیچیدهتر و سیاسیتر در جریان بود.
صلحی که در قابهای رسانهای به تصویر کشیده شد، بیش از آنکه محصول همزیستی یا مصالحه واقعی باشد، برآیند ائتلافی از منافع ژئوپلیتیکی، نظامی و اقتصادی بود.
در نگاه نخست، پیمان ابراهیم را میتوان بهمنزلهی گامی دیپلماتیک برای پایاندادن به دههها خصومت میان اسرائیل و برخی دولتهای عربی دانست. اما واقعیت این است که این پیمان در بستری شکل گرفت که منطق قدرت بر هر نوع گفتوگوی اخلاقی یا انسانی چیره شده بود.
همانگونه که «ادوارد سعید» در تحلیل پیمانهای صلح خاورمیانه میگوید، «صلح در منطقه زمانی معنای خود را از دست داد که به ابزار تثبیت سلطه بدل شد، نه ابزاری برای پایان اشغال».
پیمان ابراهیم از این منظر نه صرفاً یک توافق سیاسی، بلکه پروژهای است در خدمت بازتعریف نظم منطقهای به سود قدرتهای موجود: ایالات متحده بهعنوان طراح راهبردی، اسرائیل بهعنوان محور امنیتی، و امارات و بحرین بهعنوان دولتهای متمایل به غرب که در پی تضمین جایگاه خود در ساختار جدید قدرت بودند.
۲. معماری قدرت:
واشنگتن، تلآویو و ابوظبی در یک قاب
پیمان ابراهیم بدون درک ساختار قدرتی که آن را ممکن ساخت، قابلفهم نیست.
دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ (۲۰۱۷–۲۰۲۱) با گرایشی آشکار به سیاست «معاملهمحور» همراه بود؛ سیاستی که دیپلماسی را نه بهعنوان فرایند اعتمادسازی، بلکه بهمثابه ابزاری برای تولید امتیاز و تصویرسازی سیاسی میدید.
در همین چارچوب، «جرد کوشنر» داماد و مشاور ارشد ترامپ، پروژهی موسوم به «معامله قرن» را پیش برد؛ طرحی که هدف آشکارش حل بحران فلسطین نبود، بلکه هدف پنهان آن، نهادینهسازی روابط میان اسرائیل و دولتهای عربی بهمنظور ایجاد محور جدیدی در برابر ایران و ترکیه بود.
بر اساس گزارش اندیشکدهی Brookings Institution، طراحی پیمان ابراهیم از سال ۲۰۱۸ در قالب نشستهای محرمانه بین تیم کوشنر و نمایندگان ابوظبی آغاز شد. این گفتوگوها با تمرکز بر مسائل امنیتی خلیج فارس و مهار ایران پیش رفت و از ابتدا با دیدگاهی کاملاً استراتژیک، نه آرمانگرایانه، دنبال شد.
به تعبیر مقالهای در Foreign Affairs (۲۰۲۱)، «صلحِ ابراهیمی در حقیقت نتیجهی محاسبهای سرد در منطق قدرت بود، نه گرم شدن روابط انسانی».
در واقع، ایالات متحده در دورهی ترامپ به دنبال ایجاد جایگزینی برای تعهدات مستقیم نظامی خود در منطقه بود. با خروج تدریجی نیروهای آمریکایی از خاورمیانه، نیاز به متحدانی جدید و منطقهای احساس میشد که بتوانند بار امنیتی و اطلاعاتی را در چارچوب محور واشنگتن–تلآویو بر دوش بکشند. امارات متحده عربی و بحرین، با اقتصادهای وابسته به غرب و ساختارهای سیاسی متمرکز، گزینههایی ایدهآل برای ایفای این نقش بودند.
پیمان ابراهیم از این منظر نهتنها یک توافق سیاسی، بلکه بخشی از مهندسی قدرت جدید در خاورمیانه بود؛ نظمی که در آن، «صلح» بهجای آنکه در خدمت مردم باشد، در خدمت بازتوزیع قدرت میان نخبگان قرار گرفت.
۳. صلح در قالب معامله:
از F-35 تا بیتالمقدس
یکی از ابعاد کمتر گفتهشدهی پیمان ابراهیم، پیوند آن با معاملات اقتصادی و نظامی گسترده است.
چند هفته پس از امضای توافق، وزارت خارجهی آمریکا با فروش جنگندههای نسل پنجم F-35 و پهپادهای پیشرفته به امارات موافقت کرد. این قرارداد که ارزش آن بیش از ۲۳ میلیارد دلار برآورد شد، نخستین نشانهی آشکار از ماهیت معاملهگرانهی صلح بود. امارات با این قرارداد نهتنها جایگاه نظامی خود را ارتقا داد، بلکه به بخشی از زنجیرهی دفاعی مشترک با اسرائیل و ایالات متحده تبدیل شد.
در همان زمان، گزارشهایی از همکاریهای اطلاعاتی میان شرکتهای امنیت سایبری اسرائیلی (مانند NSO Group) و نهادهای امنیتی امارات منتشر شد. این همکاریها که عمدتاً با هدف «مبارزه با تروریسم» توجیه میشدند، در واقع زمینهساز تبادل فناوریهای نظارتی و کنترل دیجیتال شدند.
به تعبیر پژوهش MERIP در سال ۲۰۲۵، «پیمان ابراهیم در عمل بیش از آنکه پیمانی برای صلح باشد، به شبکهای از همکاریهای امنیتی و اقتصادی بدل شد که هدفش مدیریت منازعه بود، نه حل آن».
از منظر اقتصادی نیز، روابط تجاری اسرائیل با امارات و بحرین بهسرعت گسترش یافت. تا سال ۲۰۲۴، حجم مبادلات دو کشور از صفر به بیش از ۲.۵ میلیارد دلار رسید. بخش عمدهای از این مبادلات شامل فناوریهای امنیتی، کشاورزی هوشمند و زیرساختهای دیجیتال بود – حوزههایی که در آن، اسرائیل برتری فناورانهی قاطعی دارد.
در این میان، بیتالمقدس نهتنها موضوع اختلاف، بلکه نماد معامله شد.
ترامپ با انتقال سفارت آمریکا به قدس، عملاً رویکرد سنتی واشنگتن در بیطرفی نسبی را کنار گذاشت و با این اقدام، جایگاه اسرائیل را بهعنوان «محور اصلی صلح جدید» تثبیت کرد. به بیان دیگر، صلح ابراهیمی در امتداد روندی شکل گرفت که از توافق کمپدیوید تا معامله قرن، بهتدریج فلسطین را از معادلهی صلح حذف کرده و جای آن را منطق قدرت گرفته بود.